روز اول ترم سال اول دانشگاه استاد ادبیات اومد سر کلاس اسم هر کسی رو می خوند و با اسمش یه شعر می گفت. رسید به یه دختره اسمش پندار بود. استاد یه نیش خندی زد و گفت شعر تو رو نمی خونم . دختره شاکی شد گفت استاد یالا باید بگید چی اومد تو ذهنتون. از دختره اصرار از استاد انکار تا اینکه استاد راضی شد بخونه و اینگونه خواند:
"مردان خدا پرده پندار دریدند و ..."
و اینگونه شد که پندار خانوم رفت و درس رو حذف کرد.
این اتفاق و چند اتفاق دیگه باعث شد به استاد مربوطه دانشجوی دختر ندن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر