کل نماهای صفحه

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

138.

یه روز یه شبه عیدی بود یه پولی جمع کردیم بردیم در خونه یه سریا شبه عیدی پخش کردیم این که چش اون یه سریا پر اشک شده بود به خاطر 50 تومن کاری نداریم.
یه روز دیگه هم رفته بودیم کمیته امداد با بچه ها که کلاسای تابستونی بزاریم واسه بچه های کمیته اینکه کمیته امداد به ما گف ما بودجه نداریم واسه خرید دفتر نقاشی و جلسه 5 تومن واسه معلم نقاشی که از بیرون می خواس بیاد. اینم کاری نداریم
اینم کاری نداریم که بگیم ما چقدر خیریم
اون صحنه ها و چندین تا صحنه دیگه و  اون عدد عدد عدد عدد عدد عدد
سه هزار میلیارد  
تنمو می لرزونه
پ.ن: صبح تو خیابون کلی از این صندوقای جشن شکوفه ها دیدم فقط خندیدم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر