کل نماهای صفحه

۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

31.

روز اول ترم سال اول دانشگاه استاد ادبیات اومد سر کلاس اسم هر کسی رو می خوند و با اسمش یه شعر می گفت. رسید به یه دختره اسمش پندار بود. استاد یه نیش خندی زد و گفت شعر تو رو نمی خونم . دختره شاکی شد گفت استاد یالا باید بگید چی اومد تو ذهنتون. از دختره اصرار از استاد انکار تا اینکه استاد راضی شد بخونه و اینگونه خواند:

"مردان خدا پرده پندار دریدند و ..."

و اینگونه شد که پندار خانوم رفت و درس رو حذف کرد. 
این اتفاق و چند اتفاق دیگه باعث شد به استاد مربوطه دانشجوی دختر ندن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر